صبورم..در باره دیگران قضاوت نمیکنم ...ساده می نویسم..ساده بیان میکنم...واما....قلمرو خداوند، درون م.. بیشتر
دلنوشتم را نخواند و سرنوشتم را نوشت بر دلم پیراهنی از غصّه ها پوشاند و رفت
با نگاهش سینه ام آتش فشانی زنده بود کوهی از بهمن به روی قلبِ من جا ماند و رفت
آمد و تنها کمی از قصّه ام را خواند و رفت گفته بود می مانم امّا بی وفا پیچاند و رفت
و با سلام آدرس را کم کردیم
شد منور سينه من صائب از داغ جنون...خانه تاريک را روشن کند گلجام ها
از دو جانب بود مشکل جمع کردن خويش را....فکر آغازم برآورد از غم انجام ها
نيست اوج اعتبار پوچ مغزان را ثبات...کوزه خالى فتد زود از کنار بام ها
راست نايد با وطن نقش گرامى گوهران....روى در ديوار باشد در نگين ها نام ها
سنگ مى شد پيش ازين در پنجه ابرام، موم.....از دل سخت تو بى تأثير شد ابرام ها
پسته ها را لعل ميگونت گريبان چاک کرد...تلخ شد از چشم شوخت خواب بر بادام ها