صبورم..در باره دیگران قضاوت نمیکنم ...ساده می نویسم..ساده بیان میکنم...واما....قلمرو خداوند، درون م.. بیشتر
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب این همه از نظر لطف شما می بینم
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنج ها کی نظر در فیض خورشید بلنداختر کنم
بازکش یک دم عنان ای ترک شهرآشوب من تا ز اشک و چهره راهت پرزر و گوهر کنم
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
اگر به رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز