صبورم..در باره دیگران قضاوت نمیکنم ...ساده می نویسم..ساده بیان میکنم...واما....قلمرو خداوند، درون م.. بیشتر
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت کار چراغ خلوتیان باز درگرفت
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت
در این چمن گل بی خار کس نچید آری چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
جمیع پارسایان گو بدانند که سعدی توبه کرد از پارسایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
من این رندان و مستان دوست دارم خلاف پارسایان و خطیبان
پارسایان ملامتم مکنید که من از عشق توبه نتوانم