صبورم..در باره دیگران قضاوت نمیکنم ...ساده می نویسم..ساده بیان میکنم...واما....قلمرو خداوند، درون م.. بیشتر
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد که زد به خرمن ما آتش محبت او
ستاره شب هجران نمی فشاند نور به بام قصر برآ و چراغ مه برکن
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
مددی گر به چراغی نکند آتش طور چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم
به بوی مژده وصل تو تا سحر شب دوش به راه باد نهادم چراغ روشن چشم
به جلوه گل سوری نگاه می کردم که بود در شب تیره به روشنی چو چراغ
به خاک پای تو سوگند و نور دیده حافظ که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود
بی چراغ جام در خلوت نمی یارم نشست زان که کنج اهل دل باید که نورانی بود
عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد