صبورم..در باره دیگران قضاوت نمیکنم ...ساده می نویسم..ساده بیان میکنم...واما....قلمرو خداوند، درون م.. بیشتر
آن زلفِ بلندش شده داری به گلویم قاتل چو شَوَد یار، کَس و کار نداریم
ما زخمْ چو خوردیم زِ دلدارِ دلِ خود در خانه ی دلْ حسرتِ دیدار نداریم
هردَم نکند دلْ هوسِ عشقِ جدیدی در مسلکِ عشق، رغبتِ تکرار نداریم
این عطرِ خوش از یاسِ دلِ ما شده برپا در باغِ دل آن حیله و عطّار نداریم
در میکده ی ما که هوایش شده انسان هِی نوش کن و مست ، که اخطار نداریم
چون غم به دلت اُفتد و آیی به بَرِ ما در خانه بجز لذّتِ دیدار نداریم
گوییم که معشوق یکی باشد و جز او گوشی شنوا ، مَحرمِ اسرار نداریم
ما در دلِ خود یار ستمکار نداریم عاشق کُشی و قلبِ دل آزار نداریم
او که حالا صاحبِ غم خانه ای ویرانه است قبلِ رفتن خانه ی خود را چرا سوزاند و رفت؟
حسرتم شد همدمی که لحظه ای درکم کند معنیِ تنها شدن را کاملاً فهماند و رفت